آخر بهار

1- در تاریخ سینمای ژاپن همیشه دو فیلم برایم از اهمیت خاصی برخوردار بوده اند.
دو فیلمی که شاید برای اعتبار نیمی از سینمای ژاپن کفایت کنند :
آخر بهار (1949) و داستان توکیو (1953)
هرچند ژاپن سینماگری چون کینوشیتا را با فیلم ماندگار ((افسانه ی نارایاما)) و البته میزوگوچی را با خیل آثار مهم در دل خود جای داده است، با این حال ازو با همین دو فیلم هم می تواند بر بام سینمای ژاپن قرار گیرد.
یاسوجیرو ازو از 1927 به فیلمسازی روی آورد و تا پایان دوران فیلمسازی اش (1962)، 54 فیلم را در کارنامه خود به ثبت رساند.
دوران اول کاری ازو را فیلمهای رمانتیک و همینطور شومین جکی در بر می گیرد.
اما دوران درخشان او از سال 1949 آغاز می شود که به فیلمهای خانوادگی، اداری  معروف اند. در این دوران علاوه بر دو فیلم مذکور شاهد آثار متفاوتی از این کارگردان ژاپنی هستیم که از میان آنها می توان به طعم چای سبز بعد از برنج(1952) و بعدالظهر پاییزی(1962) اشاره نمود.
اما همانگونه که آمد، آخر بهار در کنار داستان توکیو نه تنها از بهترین آثار ازو که بدون شک از مهمترین فیلمهای تمام دوران سینمای ژاپن نیز به حساب می آیند.
اهمیت این دو فیلم از آن جهت است که به طور کامل بازگوکننده ی سبک کاری ازو هستند. حذف کشمکشهای داستانی، نادیده گرفتن درام و همچنین ایجاز، از خصوصیتهای دوران دوم کاری ازو و به خصوص این دو فیلم محسوب می شود.
ازو را در هیچ تقسیم بندی سینمایی نمی توان متصور شد. (شبیه روبر برسون و محمدرضا اصلانی) با این حال پل شریدر، یاسوجیرو ازو را در کنار درایر و برسون، فیلم سازی معنوی (سبک استعلایی و نه دینی) می نامد.
در مورد ازو نظرات مختلفی ارائه شده که در برخی موارد او را فیلمسازی سنتی می دانند. در اینکه ازو به سنتها پایبند بوده شکی نیست؛ اما اینکه او را سینماگری سنتی بنامیم به کلی در اشتباهیم. کافی است به این مهم اشاره بکنم که در سالهای پس از مرگ ازو، به خصوص در دهه ی 70 میلادی - ساخت  فیلمهای مینی مالیستی توسط شانتال آکرمن به اوج خود می رسد. به گونه ای که این نوع سینما را با نام او می شناسند. حتی برخی از ناآگاهان در ایران، که به درک صحیح و مشخصی از سینما نرسیده، ازو را از پیروان و شاگردان شانتال آکرمن می دانند!! در یک بررسی دقیق تر در می یابیم که آکرمن احتمالا شکل تکامل نیافته ی ازو باشد. اگرهم بخواهیم به تقسیم بندی پل شریدر تکیه نماییم، روزمرگی (که شیوه و اساس کار آکرمن است) یکی از 3مرحله ی  سبک کاری ازو(سبک استعلایی در سینما) محسوب می شود....
فیلم های ضد داستانی و مینی مالیستی نیز در سالهای اخیر هم  هوادارانی خاص یافته است؛ هوادارانی که گاهی یادشان نمی آید پیش از آنها کسانی چون ازو، روبر برسون و محمدرضا اصلانی هم بوده اند....
2- در آثار ازو همیشه درگیری و کشمکش هایی در درون خانه اتفاق می افتد. عدم تفاهم دو نسل و شکاف بین آنها (پدر و دختر یا دختر و مادر و ...)، از دغدغه های همیشگی ی ازو به حساب می آیند (هر چند که بعدها گاها به نتیجه ی مطلوبی می رسند و هر دو سمت احساس رضایت می کنند)
در فیلم آخر بهار، این کشمکش میان پدر(چیشو ریو) و دختر(ستسوکو هارا) روی می دهد. البته کشمکش از دیدگاه ازو آن چیزی نیست که در یک فیلم نامه یا فیلمی هالیوودی روی میدهد! اتفاقا بر خلاف فیلمسازان هالیوود ، تمام سعی ازو بر این است که بدون خلق هیجان یا احساسات از پیش تعیین شده ، به بیان مشکلات خانوادگی ی شخصیتهایش بپردازد. و در این راه یقینا هیچگاه از صافی های موجود در سینما هم استفاده نکرده است.   
فیلم از شخصیتهای زیادی بهره می برد. پدر، نوریکو، زن عمو، آیا و ...
اما هسته اصلی فیلم را نوریکو و پدرش شکل می بخشند. نوریکو دختری ست صمیمی و ساده دل که به غیر از بودن با پدر به چیزی دیگر نمی اندیشد ( او مدتی را در طی جنگ در اردوگاه به کار اجباری گذرانده). در طرف دیگر، پدر که سخت نگران نوریکو است با کمک زن عمو در پی تشکیل زندگی ی جدیدی برای او بر می آیند. در حقیقت جدال اصلی فیلم بر سر ازدواج نوریکو طراحی شده است. نوریکو نیز که تنهایی پدر را برنمی تابد با این مسئله  مخالفت می کند. اما در آخر و در پی یک دروغ مصلحتی ( ازدواج مجدد پدر) تن به این امر می دهد.
آخر بهار هم به مانند دیگر فیلمهای ازو از داستان پیچیده ای برخوردار نیست. همه چیز در سادگی بیان می شود. سادگی ای که البته باید آن را حاصل سال ها مشقت دانست. نه اوجی، نه فرودی؛ فیلم اینگونه مخاطب را تا انتها با خود همراه میکند. اما شیوه ی ازو زمانی جایگاه ویژه تری می یابد که بدانیم روبر برسون اولین فیلم مهم خود (خاطرات کشیش روستا 1950) را یک سال بعد از آخر بهار می سازد. و اگر حافظه ی مان یاری دهد، زاواتینی و دسیکا نیز سه سال بعد دست به ساخت امبرتود (بزرگترین اثرشان) می زنند. (که از این جهت در طول تاریخ سینما کمتر به این مهم اشاره شده است.)
در واقع آنچه که زاواتینی سالها در پی آن بود ( خلق اثری عاری از کشمکش های مرسوم و نمایش زندگی بدون استفاده از درام پردازی و ترسیم اوج و فرودهای رایج در سینما) را ازو پیشتر به بهترین وجه ممکن به وجود آورده بود.هر چند این بدین معنا نیست که امبرتود را فیلمی معمولی بدانیم؛ بلکه بحث اصلی بر سر مقدم بودن ازو است(حتی در برابر کسی چون روبر برسون بزرگ و دوست داشتنی) نه برتری یا هر چیز دیگر.
 
ازو در آخر بهار شاید برای اولین بار نشان داد که می توان زندگی را بدون استفاده از احساس های دستمالی شده و شکل ثابت فیلم نامه ای هالیوودی به تصویر کشید. به همین سبب از دیدگاه یک بیننده ی هالیوودی، آخر بهار می تواند فیلمی سرد و راکد و معمولی جلوه کند. نه از عشق بازی های آنچنانی می تواند اثری بیابد و نه از خشونت. جایی هم برای قهرمان بازی و میهن پرستی در این فیلم تدارک دیده نشده. حتی پسر جوانی هم که قرار است با نوریکو زندگی کند را اصلا نمی بینیم و تنها کمی درباره او از دیگران (پدر و زن عمو) میشنویم.   
در فیلم هم شادی نوریکو را می بینیم و هم خیسی ی چشمش. گاهی می ترسد و گاهی احساس آرامش می کند. با این همه اما، مهمی که موجب می شود ازو را چنین متفاوتتر بیابیم، شیوه و نگاه اوست. مثلا درست در زمانی که مخاطب انتظارش را ندارد، نوریکو می گرید.(شبیه گریه  ژان در اولین صحنه های فیلم محاکمه ژاندارک 1962، ساخته ی روبر برسون) به این ترتیب او نه مخاطبش را  احساسی میکند و نه خواهان ایجاد موجی از همدلی ی آنی و موقتی است. ازو برای خنثی کردن هر گونه همراهی ی اینچنینی، موسیقی اش که در سراسر فیلم نواخته می شود را، در این لحظات فراموش میکند. و این یکی از همان صافی های ست که سخت از آن دوری می جوید. شیوه ی به کارگیری دوربین هم به همین گونه است. ازو هیچ تفسیر و یا تحلیلی را از طریق تغییر زاویه و یا ارتفاع دوربین بر نمی تابد. تقریبا در تمام فیلم های او ارتفاع دوربین  در سطح چشم شخصیت فیلم است.(زمانی هم که بر روی تشکچه ی  تاتامی نشسته اند ازو ارتفاع دوربین خود را پایین آورده تا هم سطح آنها قرار گیرد.) در هیچ فیلمی از ازو نمی توانید به این مورد برخورد کنید که او با استفاده از دوربین، نوعی نگرشی خاص به آدم های فیلم اش داده باشد. بلکه او از طریق گفتگو و نشان دادن جزییات به این مهم دست می یابد و زندگی را به تصویر می کشد.(در فیلم ازو حتی افتاده یک مجله از روی میز هم مهم است، و خواب رفتگی ی پایی...)
تدوین یکی دیگر از موارد مهم در آثار ازو و مشخصا آخر بهار است. قطع  ساده ومتعارف و نماهایی گاها با طول زمانی زیاد شیوه ی مورد پسند او است. (تا حدودی شبیه برسون) برشها نه بر اساس اتفاقات فیلم بوده و نه برای عدم خستگی احتمالی مخاطب! شاید به گونه ای ریتم فیلم را باید  متواضعانه و اندیشمندانه دانست؛ درست شبیه خود ازو ی دوست داشتنی.
آخر بهار نمایش یک زندگی است. نمایش یک دلبستگی. اینکه همه چیز در خانه خلاصه می شود و بیرون از خانه جایی نیست که بتوان به آن امیدوار بود. با این حال زندگی از نظر ازو هم چنان ادامه می یابد.(توجه کنید به نمایی در اواخرفیلم که در قسمت انتهایی آن، پدر در حال عبور از کادر دیده می شود، درحالی  که جلوی قاب را جریانی از آب روان از آن خود کرده است)   
نوریکو برای پدر فداکاری می کند و پدر در آخر برای سعادت دختر، رنج تنهایی  را به جان می خرد. همه به هم عشق می ورزند؛ حتی در زمانی که بر سر ازدواج نوریکو اختلافی به وجود می آید، با گفتگو و در آرامش سعی در پی حل آن دارند. در این بین هر چند نوریکو احساساتی و تا حدودی بچه گانه عمل می کند (و البته گاهی هم اعتراض چاشنی آن است)، اما هیچ نشانی از بی احترامی در لحن او دیده نمی شود. همه به نوعی همدیگر را دوست دارند. و ازو مروج این محبت هاست و دوست داشتن ها.  
آخر بهار در دورانی که انسانها کمتر به دیگران می اندیشند و بیشتر به خود، می تواند شعری ناب و صمیمی باشد و راهی برای دوست داشتن یکدیگر.... 
محمدرضا رکن الدینی

گالری 6، نمایشگاه کاوه گلستان

سوالی که به ذهن من آمد این بود که دلیل برپایی نمایشگاه عکس‌های سال 1351  چیست؟ نمایشگاه بیانه‌ای نداشت، به نظر می‌آمد برپاکنندگان آن هیچ هدفی جز اینکه تعدادی از عکس‌های کاوه را به نمایش بگذارند نداشته اند. هنگامه گلستان، همسر کاوه در مصاحبه با ایسنا گفته است: «حدود سال‌ 1351 انتشارات "فرانکلین" که آن زمان چاپ کتاب‌های مدارس را برعهده داشت، پیشنهاد عکاسی از دانش‌آموزان مدارس سراسر کشور را به کاوه داد». و اکنون ایشان تصیصم گرفته اند مجموعه‌ای از این عکس‌ها را به نمایش بگذارند. تنها چیزی که مرا تا حدی راهنمایی کرد، پوستر نمایشگاه بود. تصویری از یک تخته سیاه که روی آن با کچ سفید و دستخت دانش آموزی نوشته شده، توانا بود هرکه دانا بود.

عکس‌ها شرایط و محیط تحصیل بخشی از روستاییان پیش از انقلاب نشان می‌دهد. نمی‌توانم بگویم که در آن زمان هدف عکاس از گرفتن این عکس‌ها چه بوده، آیا می‌خواسته خدمات شاه را نشان دهد یا محرومیت مردم را؟ چیزی که ما در عکس‌ها می‌بینیم ـــ در مقایسه با شرایط امروز تحصیل در شهر و نه در روستا ـــ مشخصاً نشان می‌دهد سوژه‌ها تلاشی سخت را برای آموختن سپری می‌کرده‌اند.
21 عکس سیاه و سفید از دوران مدرسه، سختی راه، کلاس‌های شلوغ، خلوت‌های دانش آموزان، ترس از معلم، ابژه‌های کاوه بودند. از آنجا که بیانه‌ای وجود ندارد، فرض می‌گیرم که هدف برپا کنندگان نمایشگاه نشان دادن برشی از زندگی دانش‌آموزان روستایی پیش از انقلاب است. اما واقعیت این برش چیست؟ دو عکس، دو معلم زن و مرد سپاه دانش را نشان می‌دهد که در کلاس مشغول تدریس اند، در عکس دیگری نیز دانش آموزی را می‌بینیم که نوشته‌ای بر گردن خود دارد، «12 اصل انقلاب شاه و مردم». این نوشته و دو عکس پیشین ما را به یاد اصل 5 انقلاب شاه و مردم می‌اندازد، یعنی لایحه ایجاد سپاه دانش برای تسهیلِ اجرای قانون تعلیمات عمومی و اجباری.
نمی‌توان چندان دقیق در مورد هدف عکاس صحبت کرد، چیزی که قابل بحث است هدف برپاکنندگان نمایشگاه است. می‌توانیم فرض بگیریم که نمایشگاه در ستایش انقلاب شاه و مردم بوده و چنین چیزی تا حدی ما را راضی نگه می‌دارد، چرا که عکس‌ها نشان می‌دهند در 1341 که شرایط رفاهی کشور سطح چندان مطلوبی نداشته، با ایجاد ارگانی تحت عنوان سپاه دانش، کودکان روستایی توانستند شروع به درس خواندن کنند. عکس‌ها که احتمالاً مربوط به سال 1351 هستند نشان می‌دهند که چندی پس از شروع فعالیت سپاه دانش، در روستایی که شرایط زندگی مردم چندان مناسب نیست، یعنی راه رفت‌ و آمد مردم سخت است و خانه‌هایشان گلی‌ست، مدرسه‌ای نسبتاً مرتب وجود دارد که میز و نیمکت، تخته سیاه دارد و از آجر ساخته شده. چرا که اکنون در سال 1389 هنوز مدارسی وجود دارد که شرایط بسیار نامناسبی دارند ، یعنی کلاس‌هایی که در کپَر و بدون وجود میز و نیمکت برگزار می‌شود.
تقریبا تمام عکس‌ها به راحتی چنین چیزی را به ذهن می‌آورند، تصویر معلم‌ها با یونیفرم، عکس دانش‌آموزی که یک بار در پس زمینه‌ای از دو کلبه‌ی گلی و بار دیگر در برابر تابلو‌ی "دبستان پسرانه‌ی سپاهی دانش" قرار دارد، همان تصویر در انتهای اتاق تاریک پنجره‌ای روشن را نشان می‌دهد و این پنجره در مدرسه وجود دارد. پل چوبی، مناظر روستا و عکس‌های مدرسه، همه دلالت بر چنین دستاوردی دارند، ره آورد شاه برای مردم محروم روستا.
اما یک عکس همه‌ی این گفته‌‌ها را تحت شعاع قرار می‌دهد، عکس کودکی که مانند مجرم‌ها نوشته‌ای برگردن دارد که روی آن نوشته شده: «12 اصل انقلاب شاه و مردم». کودک تنها در برابر دوربین قرار دارد، کمی آن طرف‌تر، پشت سرش چادر‌هایی برپاشده که پرچم ایران را بر بالای خود دارند و دو کودک دیگر از پشت او سرک می‌کشند. او به سان یک مجرم، چنان مظلوم در برابر دوربین قرار گرفته که انگار هیچ حق اعتراضی را نداشته. نوشته‌ای که برگردن او انداخته شده، تصویر زندانیان را برایم تداعی می‌کند. قرار گرفتن این 12 اصل برگردن او نشان از عدم وجود حق انتخاب است، یعنی تحمیل شدن. عکس کودک انتقادی است برای انقلاب شاه.

اگر بصورت کلی بنگریم، متوجه می‌شویم وجود این عکس‌ها در کنار هم در آرشیو کاوه گلستان نشان می‌دهد که ایشان در زمان عکاسی نیز هیچ هدفی جز به تصویر کشیدن صحنه‌ها را نداشته است، البته چنین چیزی هنوز بسی جای بحث دارد، چراکه کاوه، یک فتوژورنالیست بود و بسیاری اذعان دارند که فتوژورنالیست نباید نظر و دید  خود را در عکاسی‌اش دخالت دهد و تنها ثبت کننده‌ی لحظات باشد. اما ثابت شده که چنین چیزی عملاً ممکن نیست. هنگامیکه عکاس صحنه ای را انتخاب می‌کند، در واقع دست به گزینش زده است، چرا که ما بخشی از ماجرا را می‌بینیم، یعنی بخشی که عکاس آن را انتخاب کرده است. برای مثال عکس معروف ادی آدامز از صحنه‌ی کشته شدن یک ویتکنگ به دست رئیس پلیس ویتنام جنوبی یک انتخاب است، ما تنها با صحنه‌ای از یک اعدام خیابانی روبرو هستیم و دقیقاً نمی‌دانیم جرم او چیست، اما می‌دانیم که یک ویتکنگ است. گروهی که با امریکایی‌ها و ویتنام جنوبی در جنگ بودند، شورشی‌ها. انتخاب این صحنه جنگ را تغییر داد و اعتراضات ضد جنگ در امریکا بیشتر از قبل شد. اما اگر ادی آدامز صحنه‌ای از کشتار امریکایی‌ها به دست ویتکنگ ها را به تصویر کشیده بود احتمالاً واکنش‌های دیگری بوجود می‌آمد. واضح است که ادی آدامز مانند بسیاری دیگری از عکاسان جنگ، سعی در تقبیح جنگ داشته است. اما جریان همیشه بدین‌گونه نیست، همانطور که سسیستم پروپگاندای هیتلر سعی داشت که جنگ را مهم و حیاتی جلوه دهد.

پس از عکاسی، انتخاب عکس و ارائه‌ی آن نشان دهنده‌ی انتخاب عکاس و دید او است. در این مجموعه، عکس کودک با نوشته‌‌ای برگردن، ناهمگون است و نشان می‌دهد برپاکنندگان نمایشگاه هیچ یک از هدف‌های ذکر شده را نداشته اند، قرار نبوده نقد یا ستایشی درباره‌ی این انقلاب وجود داشته باشد، نمایشگاه برای این برگزار شده که یادی از کاوه شود، نه بیشتر. اما انتخاب این عکس‌ها و برجسته کردن قضیه‌ی سپاه دانش در این مجموعه را ‌نمی‌توان  توجیه کرد. خانم گلستان می‌توانست هر عکس دیگری را بدون هیچ دلیلی در این مجموعه قرار دهد و اسم نمایشگاه را بگذارد یادی از کاوه. 


حسام الدین رضایی

چاره ای نیست!

 

سال گذشته از طرف اعضای انجمن فیلم کوتاه ایران طرح انحلال انجمن سینمای جوانان ایران مطرح شد ولی با مخالفت وزارت ارشاد این طرح به نتیجه ای نرسید. در این باره آنچیزی که با قاطعیت می توان گفت این است که سینمای جوان کشور با این نوع مدیریت در شرایط کنونی موفقیتی نخواهد داشت. در دهه 60 و اوایل دهه 70 که فیلمهای 8 میلیمتری در سینمای جوان تولید می شد نقش این انجمن به عنوان تنها مرکز تولید فیلم کوتاه و متولی این نوع سینما در کشور توجیه پذیر بود ولی در زمان حال که تکنولوژی ویدئو تا حد بسیار زیادی گسترش پیدا کرده و بخش خصوصی صاحب تولیداتی چندین برابر سینمای جوان شده است نمی توان نقش گذشته در تولید را به این مکان داد. در دهه 60 جشنواره هایی که انجمن برگزار می کرد تنها مکان برای نمایش فیلم کوتاه در کشور بود ولی امروزه تعداد زیادی جشنواره معتبر در کشور برگزار می شود که شاید برخی از آنها از لحاظ کیفیت، سطحشان از جشنواره فیلم کوتاه تهران (که توسط انجمن برگزار می گردد) بالاتر باشد.

با این تفاصیل به هیچ وجه نمی توان موقعیت قبلی را برای انجمن تصور نمود بلکه باید آن را در موقعیت جدیدی دید. انجمن سینمای جوانان ایران با هزاران عضو فعال و بالاترین پشتوانه در زمینه آموزش می تواند جایگاهی باشد برای ارتقاء سطح دانش فیلمسازان و کشف جوانان مستعد در زمینه سینما و باید از توهم این مورد که همچنان مانند گذشته تمام امورات فیلم کوتاه در اختیارش است، خارج شود. انجمن برای موفقیت در موقعیت تازه اش باید به اعضای فعالش بهای بیشتری داده و از تصدی گری دولت کم کند. با صراحت می توان گفت تنها راه نجات انجمن در شرایط جدید برقراری دموکراسی هم در مرکز و هم در دفاتر استانی است بگونه ای که خود اعضا، انجمن را اداره کنند. اگر وزارت ارشاد به دلیل اینکه هزینه های انجمن را تقبل می کند، مدعی اداره کردن آن نیز باشد و مجالی برای فعالیت اعضا ندهد، شاهد گسیل نیروها به سمت بخش خصوصی خواهیم شد. متاسفانه به نظر نمی رسد وزارت ارشاد بخواهد سیاست خود در این مورد را تغییر دهد و همین امر باعث شده که انجمن روز به روز ضعیف تر شده و به یک مکان نیمه تعطیل تبدیل شود.

وضعیت اکنون سینمای جوان بندرعباس می تواند گواهی باشد برای مطالبی که گفته شد. تعدادی از اعضای انجمن بندرعباس که دو سالی از آن دور بودند و در این مدت هیچگونه دخالتی در تصمیمات و برنامه ریزی های انجمن نداشتند و فقط در مواقعی که سینمای جوان احتیاج به نیرو داشت به کمک آن می شتافتند، تصمیم به احیای کانون فیلم گرفتند. برنامه ریزی این کار صورت گرفت، فراخوان پذیرش عضو منتشر شد و بعد از آن برنامه های کانون که با محوریت شناخت و ترویج سینمای فاخر بود آغاز گردید ولی در بدو کار ناگهان با شوک بزرگی روبرو شدند. خبر جابجایی مسئول انجمن توسط مدیریت ارشاد باعث شد اعضای کانون فیلم با توجه به شناختی که از کاندید جدید داشته، به این نتیجه برسند که دیگر نمی توانند برنامه های خود را به پیش ببرند و در کمال تاسف کانون فیلم تعطیل گردید. اکنون که چند ماه از این واقعه می گذرد این جابجایی انجام نگرفت ولی به تبع آن مسئول انجمن که عدم حمایت اداره ارشاد از خود را مشاهده کرد استعفا نمود و این استعفا سبب به راکد در آمدن بسیاری از فعالیتهای انجمن گردید. نکته تاسف برانگیز دیگری که نسبت به وضعیت کنونی سینما جوان بندرعباس وجود دارد سوء استفاده بعضی افراد فرصت طلب غیر انجمنی است از شرایط غیر طبیعی کنونی. این اشخاص که در هیچ زمانی نتوانسته اند حسن نیت خود را نسبت به انجمن اثبات کنند با حاشیه سازی هایی مانند رسانه ای کردن یک مصاحبه ساختگی با رئیس مستعفی انجمن و یا پخش شایعه دروغ تشکیل لابی برای تغییر مدیریت و همچنین ضعیف دانستن عملکرد انجمن با دلایلی خارج از حوزه فعالیت آن سعی دارند خود را مطرح کنند تا شاید افکار ناسالمشان بتواند جایگاهی پیدا کند.

قاطعانه می شود اذعان داشت تنها راهی که می توان کانون فیلم انجمن بندرعباس را فعال کرد و باعث ترویج سینمای پیشرو در استان شد و همچنین جلوی فعالیتهای منفی عده ای که تمام هدفشان کسب جایگاهی برای خود است را گرفت، اعتماد به اعضایی است که عملکرد مثبت خود را در مقاطع و مدیریت های مختلف نشان داده اند. هر چند دیگر فرصتی باقی نمانده است.  

 

پ ن ۱: این نوشته در نشریه صبا تاریخ ۲۲ آذر با سانسور فراوان چاپ گردید. متن کامل را در اینجا آورده ام. 

پ ن ۲: آقای سردبیر امیدوارم دیگر این اتفاقات نیقتد. در غیر اینصورت...   

امین درستکار