در روشنایی روز، خواب میبینمکه با او هستم. در شب خواب میبینماو هنوز در کنارم استکوله پشتی لباسهای رنگیاش را به همراه داردمیبینم که تصویرش رویکیسه ابریشمهایش خم شدهلباسهایم را تعمیر و مرتب میکندو نگران این است که نکند من کهنهپوش بنظر برسم. مردهیاو از زندگی من مراقبت میکند.خاطره پایدار او مرا به طرف مرگ میکشاند.1از پلهها پایین آمدیم، پس از گذشتن از اتاقی وارد سالن نمایشگاه شدیم، 34 پرترهی سیاه و سفید از دختران زیبا بر دیوار سفید سالن نصب شده بودند. آقای عادل در میان نمایشگاه ایستاده بود و با چند نفر از حضار صحبت میکرد. دو دختر زیبا نیز در سالن بودند. به رسم پیشین خود، ابتدا بیانیهرا مطالعه کردم. بیانهی نمایشگاه درست کنار ورودی نمایشگاه نصب شده بود، چنانچه ایستادن در آنجا مانع عبور دیگران میشد. نام نمایشگاه "غریبانه" است و بیانیههم اشاره به غربت دارد و میگوید که «غم غربت در آدمی با ماهیت حضور انسان در این جهان سازگار است. غم غربت دارای شئون متنوعی از جمله تنهایی، عشق، گریز، سفر، راز، مرگ، یاد و خاطره و مکان و زمان است.» جناب عادل بر این باور است که میتوان با مشاهدهی برخی از عکسهای پرتره احساس ناشی از این موضوعات را دریافت کرد. استفادهاز کلمهی "برخی" کاملاً زیرکانه است، چرا که راه برای هرگونه انتقادی در مورد این مسئله بسته است. اما مسئله این است که آیا این احساس فقط در مورد عکسهای پرتره وجود دارد یا عکس به طور کلی بر انگیزاننده خاطره است؟در بخش دیگر بیانه آمده است که عکس به مثابهی یک نشانه از یادمان آدمی ست و یادآور خاطرات است. مهمترین بحثی که در اینجا وجود دارد ماهیت خاطره است. خاطره چیست؟ آیا پیش از اختراع عکاسی باز انسانها میتوانستند خاطرات خود را به یاد آورند؟ اگر میتوانستند چگونه این کار میسر بود؟ نقش عکاسی به مثابهی یک تصویر نزدیک به واقعیت چیست؟رولان بارت در کتاب اتاق روشن، عکس را ضد خاطره میداند. خاطرات ما محصول ذهن ما هستند و مادامی که ما رشد میکنیم خاطرات نیز همراه ما دچار تغییر میشوند. چنین چیزی همیشه وجود داشته، از گذشتههای دور برای جلوگیری از دگرگون شدن خاطرهها مردم به خاطره نویسی روی آورند. جیمز الکینز2 در کتاب اشکها و تصاویر3 از ماجرای روبرو شدنش با دگرگونی خاطره میگوید. ماجرا از آنجا شروع میشود که او در حال قدم زدن در خیابان، ناگهان به مدرسهی دوران ابتداییاش میرسد، از دور با خود میاندیشد و تصمیم میگیرد برود تاب 6 متری مدرسه را دوباره ببیند، در خاطرش مانده که وقتی سوار تاب میشده به آسمان پرواز میکرده و آن بلندترین تاب در تمام زندگی اش بوده. «حتا بیاد آوردم که یک بار سعی کردم آنقدر با تاب بالا روم که کاملا از میلهها رد شوم. (تاب آنقدر بالا رفت که زنجیرهایش در هوا معلق و شل شد و من تقریبا افتادم).» اما وقتی وارد حیاط مدرسه میشود با یک تاب به ارتفاع حدود 2متر روبرو میشود. چیزی که از آن تاب در ذهن او مانده بود همان تصور کودکی اش بوده، و حال که قدش بلند شده تصور میکرده تاب هنوز چند برابر قد او ارتفاع دارد. خاطرات ما مدام در حال تغییراند، همیشه رویاروییهای شگرف در ذهن میماند و با توجه به شرایط، خودشان را تغییر میدهند. جذابیت ذهن در همین است که ماجراها را به آن نحوی که تمایل دارد تغییر میدهد، در مورد حوادث تلخ و ناگوار نیز چنین هستند. برای اشاره به یک نمونه از این بازی ذهن و دگرگونی خاطره میتوانم به فیلم Memento ساخته کریستوفر نولان4 اشاره کنم. ماجرا بدین گونه است که مردی دچار فراموشی شده و برای جلوگیری از این کار شروع به نوشتن یاداشت میکند و در بعضی موارد نیز عکس میگیرد. او در صدد است که با این کار کمبود حافظه اش را جبران کند. چیزی که برای او ملاک است یک سری از حوادث تلخ است که از گذشته به خاطر دارد. آنها را اساس کارش قرار میدهد، اما در پایان مشخص میشود که آن خاطرهها نیز حقیقت نداشته اند. بسیاری هنوز معتقد اند که عکس به دلیل ماهیت اش ضد خاطره است و بر این باور اند که شاید بهتر این باشد که بگذاریم ذهن روند طبیعی خود را طی کند و آن طور که میخواهد خاطرات را بپروراند.شعری که در ابتدای مقاله آورده شده اشارهای به بحث خاطره در ادبیات دارد. ادبیات نیز به حفظ خاطره کمک میکند اما از آنجایی که تصویر ارائه شده در نهایت محصول ذهن خواننده است نمیتوان آن را ضد خاطره نامید، هر چند توصیفات ارائه شده دقیق باشد. شاعر چینی، با خاطره همسر مرده اش زندگی میکند، تصاویر ارائه شده در شعرهایش مختص خود اویند اما ما در آن خاطرهها شریک میشویم و درد و اندوه او را حس میکنیم، این گونه است که در ادبیات خاطره ارائه شده به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار میکند و حس ارائه شده ممکن است ذهن خواننده را درگیر خاطرات شخصی اش کند. چرا که امکان همذات پنداری در این شرایط بسیار بالاتر از عکس است. عکس قابل لمس است و تصویر ارائه شده ذهنی نیست. چیزی که در عکس میبینیم مشروط به حضور است و ما آن حضور را احساس میکنیم.از پاراگراف پایانی بیانیه اینگونه نتیجه گیری میشود که شهابالدین عادل در تلاش است تا با ارائهی پرترههایش تاثیری نوستالژیک را در ذهن تماشاگران ایجاد کند. عکس همواره این قدرت را داشته که یکی از نوستالژیک ترین مدیاها باشد، اما برای چنین چیزی یک شرط مهم وجود دارد و آن اشتراک بین ابژه و مخاطب است. برای مثال تصویر یک مرغ دریایی ممکن است برای مردی که سالها بر روی کشتی و دریا کار کرده نوستالژیک باشد. آن مرد با ابژه عکس خاطره دارد. در مورد انسانها بحث به این سادگی نیست. چرا که انسانها به واسطهی چهره، یا شخصیت، شغل و ... دارای هویت هستند. مثلاً ممکن است من با دیدن تصویر یک معلم سپاه دانش یاد پدرم بیافتم. اما بعید میدانم با دیدن عکس پرسنلی همان شخص بدون هیچ توضیحی راجع به شغل او چنین چیزی را بخاطر بیاورم. چنین چیزی در پرترههای این نمایشگاه وجود ندارد. چهرهها کاملاً خاص هستند، چهرهها برای خودشان هویت دارند، هویتی که هیچ حس نوستالژیکی برای مخاطب بر نمیانگیزد. چهرهها در قاب قرار دارند و حالتهای آنها ممکن است مخاطب را به یاد برخی از پرترههای نقاشان اروپایی مانند ژان بابتیس گروز5 بیاندازد، و چنین چیزی تنها برای مخاطبی که در این زمینه مطالعه داشته میسر میگردد. مدلها هیچ حس مشترکی برای مخاطب ارائه نمیدهند. چهرهها کاملاً اسیر شده اند، اسیر قاب اند. قاب موجود اجازهی فرار را به آنها نمیداد که بتوانند با مخاطب همراه شوند.پاررگون6، قاب بندی و آرایههای یک عکس است، هرچیزی که در ارائه عکس وجود داشته باشد جزء پاررگون به حساب میآید. پیشتر چنین چیزهایی را جزو اثر نمیپنداشتند. اما همانگونه که سوزان سونتاگ بیان میکند، عکسها "بافت پذیر" اند. یعنی اینکه با توجه به محل و نوع ارائه شان معنایشان تغییر خواهد کرد. با ورود به نمایشگاه با 34 پرتره از دختران زیبا مواجه شدم، عکسها شاسی شده و بر دیوار سفید نمایشگاه نصب شده بودند. تقریباً تمام عکسها کادری سفید داشتند و در پاسپارتوو سیاه رنگ معلق بودند. منظور از معلق بودن این است که در قابهای متفاوت محل قرار گیری عکس در پاسپارتوو تغییر میکرد و با توجه به چهره ممکن بود عکس در جاهای متفاوتی قرار بگیرد. چنانچه در برخی، عکس به گوشهی قاب خزیده بود. نمایشگاه بیشتر از اینکه درگیر ایجاد حس نوستالژیک باشد درگیر زیبایی زنان است، یعنی همان چیزی که نقاشان قدیمی به آن اهمیت میدادند. اگر فرض بگیریم که حسی را ایجاد میکند آن حس وجود زن است. فضای نمایشگاه آکنده از بوی گل بود. پذیرایی آنها شوکولات کاکائویی بود، پذیرایی کنندگان همان دختران زیبایی بودند که مدل عکاس برای آن پرترهها بودند. دختران به نحو بسیار مطلوبی خود را آراسته بودند. با قدم زدن در نمایشگاه به دنبال ایجاد حس مشترک با ابژهها بودم، میخواستم بدانم چه حس نوستالژیکی ممکن است برای من یا سایر مخاطبان ایجاد شود، اما هرچه سعی میکردم جز آن چهرههای زیبا که در قاب و پاسپارتوو قرار داشتند چیزی نمیدیدم. جالب است که خود سوژهها آنجا حضور داشتند و من تمایل داشتم به جای نگریستن به عکسها به ایشان بنگرم شاید در آن صورت میتوانستم حس نوستالژیک پنهان را کشف کنم. تنها چیزی که در نمایشگاه دیده میشد "من" بود. به تعبیر بارت چهار "من" در یک عکس پرتره وجود دارد. «آنی که فکر میکنم منم، آنی که میخواهم دیگران فکر کنند منم، آنی که عکاس فکر میکند منم، و آن منی که عکاس برای نمایش هنرش استفاده میکند.» مدلها آنجا حضور داشتند چون فکر میکردند حضورشان همان چیزی است که از خودشان در ذهن دارند، یعنی "من" اول رولان بارت در این نمایشگاه در کنار عکسها بود، در پاررگون. دختران سوژهی عکاس شده بودند چون با این کارشان به مخاطب میفهماندند که آنها مدل هستند، و چه بسا بسیاری از عکسها شبیه نقاشیهای اروپایی و حتا نزدیک به پرترههای هالیوودی بودند. مدل بودن، "من" دوم است. عکاس از آن دختران عکس گرفته بود چون ایشان را زیبا و شایستهی پرترههایش میدید، این "من" مهمترین بخش نمایشگاه است، عکاس آنها را زیبا میبیند، شاید برای او حس نوستالژیک هم دارند. اما این حس نوستالژیک تنها برای خود عکاس ماهیت دارد. تمام حرف نمایشگاه همین بود، میشد اسم آن را گذاشت دختران شهابالدین عادل، همان طور که در سال 1912 کتابی تحت عنوان گروز و مدلهایش7 چاپ شد و یک فصل آن دختر گروز نام داشت. و در نهایت "من" چهارم را میتوان در عکسها دید، "من" چهارم در واقع همان پل ارتباط با مخاطب است. اما این پل همان حضور زیبایی زنان در قابهای مشکی با نورپردازیهای کلاسیک است. یعنی پرترههای زیبا، پرترههای هالیوودی- 1 - بخشی از شعر Mei Yao Ch’en، شاعر چینی قرن یازده.
- 2 -James Elkins
- 3 - Pictures and Tears
- 4 - Christopher Nolan
- 5 - Jean-Baptiste Greuze
- 6 - parergon
- 7- Greuze and His Models
حسام الدین رضایی
منبع: هفته نامه صبا ۸۹/۹/۸